ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 23 ساله )

باسلام.لطفا در اسرع وقت جوابم رو بدید.
چندساله که با مادرم درگیرم.مادرم خیلی منظمه وبه شکل وسواس گونه ای به مرتب کردن خونه میپردازه.اما من برام این مسایل به اندازه ی اون مهم نیس.از بس تواین سالاجنگ اعصاب داشتیم تصمیم گرفتم هر کارمیگه بکنم.بدون هیچ حرفی.تقریبا یک سال هست که باهاش بحث نمیکنم.اگر کاری رو ببینم هس انجام میدم.امااون بازم دست بر نمیداره.فقط زخم زبون میزنه.مشکل زخم زبون زدنش فقط بامن نیس.باهمه همینطوره.هیچ کس از زخم زبوناش در امان نیست.این روزا دیگ تمام تلاشمو کردم که دیگه زخم زبون نشنوم.اما فایده نداره.اگر تمام خونرم درست کنم 1چیز کوچیک برای طعنه زدن پیدا میکنه.مثلا یک روز که همه چیز مرتب بود به خاطر اینکه چرا ابلیمو تو غذا ریختم نیش و کنایه شنیدم.خسته شدم.دوس ندارم تو این خونه باشم.جوابشو بدم بی احترامیه.اصلا بلد نیسیم با هم حرف بزنیم.هرچی بگه گوش کنم بازم 1بهونه پیدامیکنه بهم بگه شلخته.اصلا صفت من شلخته وپلشته.1عمره همینه.از نیش و کنایه هاش که تمام وجودم اتیش میگیره.حالا کاش فقط بمامیگفت.باهمه فامیل همینه.بهمه بدبینه.برای همینکاراش خیلیا ازما فاصله میگیرن.هیچ کس توی این فامیل نیس که مادرم بهش احترام بذاره یا حرفشو گوش بده.حتی مادربزرگ وپدرم.میگه مامان جونت که عقل نداره.به نظرش تو این دنیا فقط خودش عقل داره.با پدرم هم نمیشه در مورد مشکلات حرف زد چون تند مزاجه و کار به دعوای فیزیکی میکشه.تا حالا بار ها شده با اینکه مامانم میدونه بابام اینطوره از من پیشش بد گفته و اون هم به شدت منو کتک زده.دیگ در مونده شدم.الانم عقدم.شرایط عروسی تا یک سال دیگ نیس و من ناچارم این وضع رو تحمل کنم.چند روز میرم خونه شوهرم اتفاقا مادر شوهرم باهام خیلی خوبه.اماخجالت میکشم زیاد بمونم.یک راهی پیش روم بذارید.دیگ خسته شدم از این وضع


مشاور (خانم سعیده صفری)

باسلام. این کاملاً طبیعی است که شرایط زندگی دشوار و سخت، تأثیرات منفی روی خلق ما داشته باشد. اما به این معنی نیست که ما مجبور و محکوم هستیم که تا ابد، تأثیر شرایط گذشته ی زندگیمان را تحمل کنیم و نتوانیم تغییراتی در خلق و رفتار خودمان ایجاد نماییم. مسئله ی مادر شما بسیار جدی به نظر می رسد. حتی این احتمال وجود دارد که مسئله ی ایشان، اختلالی شدیدتر از وسواس باشد. توصیه ی اکید بنده این است که سعی کنید از طریق پدر، فامیل های مادر یا هرکسی که احساس می کنید بر مادرتان اندکی نفوذ دارد، او را به نزد یک روانپزشک مجرب ببرید. احساس شما در حال حاضر کاملاً طبیعی و قابل درک است چون مادرتان شدیداً نیاز به مداخله ی فوری روانپزشکی دارند، ممکن است به نظر خودشان هیچ مشکلی نداشته باشند اما این وظیفه ی انسانی خانواده و اعضای فامیل است که برای بهبود ایشان تلاش کنند و حتی به اجبار هم که شده ایشان را تحت مداخله ی روانپزشکی قرار دهند. در مورد خودتان هم باید بگویم احساس ناکامی و افسردگی شما در این شرایط دشوار، کاملاً طبیعی است. اما برای اینکه بتوانید از این یکسال حداکثر استفاده را نمایید بهتر است که کمی الگوی رفتاری زندگی روزمره ی خود را عوض کنید. مسلماً این احساس افسردگی، شما را در حالت انجماد قرار می دهد، به طوریکه نه دوست دارید بیرون بروید و نه باکسی ارتباط برقرار کنید. ولی همین عدم ارتباط و ماندن در این محیط ناکام کننده، خود بر افسردگی شما می افزاید و بدین ترتیب، یک دور معیوب شکل می گیرد. بنابراین بهتر است حتی اگر برایتان خوشایند نیست، ارتباطات خود را با دوستان و اعضای فامیل، بیشتر کنید . این رفتارها در ابتدا بسیار دشوار است و مطمئناً احساس می کنید که انرژی روانی و جسمانی لازم را برای انجام دادن آن ها ندارید، یا حتی مادرتان مانع از انجام این کارها خواهد شد. اما هنگامی که به این رفتار، مبادرت بورزید، به تدریج خلقتان بالا خواهد آمد حتی در حد ارتباط پیامکی با دوستانتان و می توانید با کیفیت بیشتری و با سازگاری خلقی و روانی بهتری با وضع کنونی خانواده ی خود کنار بیایید. تا انشاءلا با ازدواج و در کنار همسرتان بودن این تاثیرات رافراموش کنید. ولی در عین حال مواظب باشید عقاید وسواسی مادرتان مثلا شست و شوی بیش از حد روی شما تاثیر مشابه نداشته باشد مثلا شما نیز اینگونه فکر نکنید که برای پاک شدن ظروف از آلودگی باید 10 بار آنها را بشویید.